دو نفر در کناری ایستاده و با هم می گفتند و می خندیدند، یکی جوک می گفت و اون دیگری هم می خندید. یک نفر سومی هم که خیلی دور از آنجا ایستاده بود، او هم می خندید !
به او گفتند که تو که نمی شنوی، تو برای چی می خندی ؟
گفت که من به شما اعتماد دارم، می دانم که شماها بیخودی نمی خندید.
و حالا این شد خندیدن ؟ آدم باید خودش خنده اش بیاد والا اینکه یکی دیگر می خنـده پس من هم بخنــدم، بقول مولانا خنده ی تقلیدی. باور کنید خیلی از چیزهای ما همینجوریست :
در زمین دگران خانه مکُن
کار خود کُن کار بیگانه مکُن
کیست بیگانه ؟ تن خاکیِ تو
کز برای اوست غمناکیِ تو
و بقول حافظ که می گوید :
بیـا که قصــر امـل سخـت سُست بنیــادست
بیــار بــاده که بنیــاد عُمـــر بر بــادست
غــلام همــت آنـم کـه زیـــر چرخ کبـــود
ز هــرچه رنــگ تعلـــق پذیـــرد آزادست
مگـر تعلــق خــــاطر به مـــــاه رخســـاری
که خاطر از همه غمها به مهر او شادست