برگ سبز

یادمان پدر و مادر

برگ سبز

یادمان پدر و مادر

شادی واقعی

شادی واقعی

دو نفر در کناری ایستاده و با هم می گفتند و می خندیدند، یکی جوک می گفت و اون دیگری هم می خندید. یک نفر سومی هم که خیلی دور از آنجا ایستاده بود، او هم می خندید !

 

به او گفتند که تو که نمی شنوی، تو برای چی می خندی ؟

 

گفت که من به شما اعتماد دارم، می دانم که شماها بیخودی نمی خندید.

 

و حالا این شد خندیدن ؟ آدم باید خودش خنده اش بیاد والا اینکه یکی دیگر می خنـده پس من هم بخنــدم، بقول مولانا خنده ی تقلیدی. باور کنید خیلی از چیزهای ما همینجوریست :

 

در زمین دگران خانه مکُن

 

کار خود کُن کار بیگانه مکُن

 

کیست بیگانه ؟ تن خاکیِ تو

 

کز برای اوست غمناکیِ تو

 

 

 

و بقول حافظ که می گوید :

 

بیـا که قصــر امـل سخـت سُست بنیــادست

 

بیــار بــاده که بنیــاد عُمـــر بر بــادست

 

غــلام همــت آنـم کـه زیـــر چرخ کبـــود

 

ز هــرچه رنــگ تعلـــق پذیـــرد آزادست

 

مگـر تعلــق خــــاطر به مـــــاه رخســـاری

 

که خاطر از همه غمها به مهر او شادست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد